معنی ساییده شده چیزی
حل جدول
خاکه
ساییده شده
فرسوده
بهم ساییده شده
مماس
به هم ساییده شده
مماس
به یکدیگر ساییده شده
مماس
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) سوده کوبیده نرم شده، بهم مالیده، سوهان شده، زدوده شده صیقل شده، اره شده، فرسوده، لندوده مالیده، گداخته مذاب، لمس شده، تلاقی کرده.
پاردم ساییده
(صفت) بی حیا بی شرم گربز: آدم پاردم ساییده ایست.
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
سابیده، سوده،
(متضاد) ناسوده، نساییده، کوبیده، نرم، سوهانزده، سوهانخورده، صیقلی، زدوده
فارسی به ترکی
aşınmak
معادل ابجد
429